تکرار/ اولین عیدی گروه فرقان در تیرماه سال 60!؟

ساخت وبلاگ

36 سال پیش در بعد از ظهر یک روز گرم تابستان، 6 تیرماه سال 1360، بین نماز ظهر و عصر، مسجد ابوذر تهران، آقا پشت تریبون قرار گرفت، جمعیت محو شنیدن سخنان ایشان بود، گوشه ی حیاط مثل هیشه جایی برای ضبط صوت ها قُرق شده بود، از بین آن همه جمعیت، یک ضبط صوت دست به دست شد و پشت تریبون قرار گرفت، سمت چپِ آقا درست مقابل قلب ایشان!

 دیده بانِ این لحظات، دلش تاب نیاورد، به ضبط صوت مشکوک شده بود، جلو آمد و کمی براندازش کرد و گذاشتش سمت راستِ تریبون. آقا همینطور که سخنرانی می کرد ناخواسته کمی هم از ضبط صوت دور شد، صدای جیر جیری از میکروفن بلند شد، آقا فرمودند:" این صدا را درست کنید..." کمی هم به عقب و سمت چپ رفتند.

ناگهان صدای مهیبی در شبستانِ مسجد پیچید، صدای فریادها و حمله ی جمعیت به سمت درب خروجی خبر از فاجعه ی بدی داشت، محافظان، اسلحه هایشان را از غلاف بیرون آوردند. به سمت آقا دویدند، دیدند که ایشان غرقه به خون روی پهلویِ چپ به زمین افتادند، ضبط صوت هم مثل یک دفتر از هم باز شده بود و خودنمایی می کرد، با ماژیک قرمز روی جداره اش نوشته بودند:" اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی! "

... آقا را سوار ماشین کردند؛ یک بلیزر سفید، همراهان به این فکرند که چه اتفاقی خواهد افتاد، اگر آقا طوریش شود جواب ملت را چه باید بدهند، در بینِ راه نگاهشان به درمانگاهی در آن حوالی افتاد، بردنش داخل درمانگاه، پزشک نبض آقا را گرفت، وضعیت خیلی وخیم بود، پزشک گفت:" کار از کار گذشته است..." پرستار گفت:" ببریدش بیمارستان بهارلو، پُل جوادیه"

... آقا را به بیمارستان جوادیه رساندند، به سرعت دستور دادند اتاق عمل آماده شود، جریانِ خون، هوای بند آمدن نداشت، دست راست و شبکه ی عصبی کاملاً متلاشی شده بود، سمت راست بدنش پر از ترکش و قطعات ضبط صوت بود، یکی از آن تکه ها زیر گلوی آقا جا گرفته بود، استخوان های کتف و سینه کاملاً دیده می شد، 37 واحد خون و فرآورده های خونی به آقا تزریق شد، اما...، انگار امتحان سختی در پیش بود.

آقا را با بالگرد به بیمارستان قلب رساندند، 3 ساعت، گویا همه ی ایران پشت درِ اتاق عمل ایستادند و برای سلامتی آقا دعا کردند. وقتی به هوش آمد، خود را در بخش ICU دید، کاغذ خواست تا چیزی بنویسد و به زحمت نوشت:" همراهان من چطورند؟"

چند روز بعد، بچه­ های صدا و سیما آمدند تا از آقا مصاحبه بگیرند، بالاخره پس از طی مراحلی و ساعتی انتظار، کنار تخت آقا آمدند، یکی پرسید" حالتان چطور است؟" آقا پاسخ داد:" بشکست اگر دل من به فدای چشمِ مستت/سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی."

حالا 36 سال از آن حادثه ی تلخ می گذرد، آقا رهبر فرزانه ی امت مسلمان است، جانباز عرصه ی جهاد علیه کفر و الحاد است. یاد داریم بخش پایانی پیام امام راحل و عظیم الشأن انقلاب اسلامی را در پی این حادثه ی تلخ، که فرمودند:" من به شما خامنه ای عزیز، تبریک می گویم که در جبهه های نبرد، با لباسِ سربازی و در پشت جبهه ها با لباسِ روحانی، به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه ی خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم."

برداشتی آزاد از سخنان جمعی از محافظان(خسروی وفا، حاجی باشی، جوادیان، حیاتی، پناهی و جباری)  و اعضای تیم پزشکی امام خامنه‌ای(دکتر زرگر، میلانی و منافی) در حادثه ی 6 تیرماه 60.

انگار، تمام شد...


پرنیان...
ما را در سایت پرنیان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azade81o بازدید : 123 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 15:14